دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!! 
         دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !!
         این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
            فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن…
          دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت …!!!
         طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!

اگـــَـــــر دیوانگی نـیـسـت پَس چیست ؟؟؟

وقتی در این دُنیای بـه این بزرگــــی . . .

دلت فقط هـــــَـــــوای یک نفر را میڪُند...!!

یه روزی میای و دوباره منو لمس میکنی ولی حیف که سنگ قبر احساس ندارد.

لعنت به تو ای " دل "

که همیشه جائی جا میمانی

که تو را نمی خواهند....!!!

نمیدانم چرا اینروزها در جواب هر که از حالم میپرسد تا میگویم خوبم چشمانم خیس میشود....

حرف تازه ای ندارم فقط خزان در راه است

کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند

شاید یادت بیافتد جیب هایم را وقتی دست هایت مهمانشان بودند

در كودكي .........

خدااييييييييييييا

میگویند یک روزی هست ..

که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...

و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!

فقط نمیدانم ....

تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!

حالا كه دست هایت چتر نمی شوند

حالا كه نگاهت ستاره نمی بارد

حالا كه خانه ای برای ما شدن نداریم

از كاغذ شعرهایم اتاقی می سازم

تا آوار تنهایی بر سرت نریزد

و آرامش خیالت ، ‌خیس اشك هایم نشود

بعضـــــی وقتـــ ـ ــا مجبورے تو فضاے بغضتــــــ بخندے...
دلتـــــ بگیره ولـــــے دلگیرے نکنـــــے...
شاکـــے بشــے ولـــے شکایتـــــ نکنے...                            
گریه کنے اما نذارے اشکاتـــــ پیدا شن...
خیـــ ـ ـــلے چیزارو ببینے ولے
ندیدش بگیرے...
خیلے حرفارو بشنوے
ولی نشنیده بگیرے!
خیلے ـها دلتـــــو بشکنن ...
و
تــــــو
فقــــط
سکوتــــــ کنے....
√همیـــטּ...

ساده ی ساده ...


از دست می روند ..!


همه ی آن چیز ها که .....


سخت سخت ... به دست آمدند !..

روزی می رسد ...

که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد...

 برای نگاه کردنم خندیدنم , اذیت کردنم ...

 برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی ...

 روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود..

 من می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد!

کدامیک از ما بدجنس تریم؟
من؟
که آرزوی کشیدن موهایت یکدم رهایم نمی کند؟
یا تو؟
که همیشه هوس کندن گوش هایم آزارت می دهد؟
بدجنس!!
کدامیک بچه تریم؟
من؟
که کودکانه بهانه چشمهایت را می گیرم؟
یا تو؟
که بچه گانه شعرم را خط خطی می کنی؟
کدامیک عاشق تریم؟
من؟
که ذره ذره وجودم چون شمع در حسرت نگاهت آب می شود؟
یا تو؟
که شعله نگاهت هردم شعله ور نگشته خاکسترم می کند؟
کدامیک بازیگوش تریم؟
من؟
که دلم بازیچه بازی موهایت در نسیم هر لحظه به
شوق بوییدن زلفت می تپد؟
یا تو؟
که با هر کرشمه ات بیچاره دلم را به بازی گرفته ای؟

… ها؟! …کدامیک؟

زرد آبی قرمز سفید مشکی

نمیدانم از کدام

رز...

برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم

ای آنکه که

اشکهای

شبانه ام از آن توست...

یادت هست می گفتی : اگر تركم كنی روزی ، تمام عمر خاموشم ؟

به یادت هست می گفتی : نرو هرگز كه من بی تو فراموشم؟

به یادت هست می گفتی : كه هر لحظه ، شبها ، صدایت هست در گوشم ؟

كنون آن روزها رفته

، تو هم رفتی ،

اینك من شدم تنها ،

اسیر دردها ،

غمها تمام روزها ،

شبها ،

ماهها ...

شكسته در گلو بغضم ،

به یادت اشك می ریزم

به یادت ای وجودو هستی من

به یادت میمیرم

به یادت ای امید من

اکنون دور از آشیان میمیرم

به چه می خندی عزیز !؟

به چه چیز !؟

به شكست دل من... !

یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی عزیز !؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد !؟

یا به افسونگریِ چشمانت...

كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟

"به چه می خندی تو...؟"

به دل ساده ی من می خندی !؟

كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست !؟
به جفایت كه مرا زیر غرورت له كرد !؟

به چه می خندی عزیز !؟
به هم آغوشی من با غم ها

یا به ...!

خنده دار است...بخند !!!