روزی بودنم آرزو میشود
روزی که من دیگر نیستم!
آن روز جای من خوب است و حال تو
خراب...

دلم نه عشق میخواهد نه دروغهای قشنگ نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا.

دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد و یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد!!!

دلت که میگیرد
بادست هایت گریه میکنی
و چشم هایت را
به یاد نمی آوری
و هیچ مردمی در حافظه ات
مهربان تر از گنجشک های صبح های کودکیت نیستند...

هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای درد ها
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند...

لعنت به من چه ساده دل سپردم
لعنت به من اگه واسش میمردم
دست من و گرفت و بعد ولم کرد
لعنت به اون کسی که عاشقم کرد

همیشه تهدید کردن که او میرود

و آنقدر تکرار کردن

که اینبار گفتم خودم میروم

با آنکه تا آخرین لحظه سعی به ماندن کردم

ولی او باور نکرد که اگر بگویم میروم

.

.

.

میروم

در زندگی آنقدر برایم دادگاه تشکیل داده اند بی دلیل

که حتی برای گرفتن حقم به هیچ دادگاهی نمیروم

من تا حالا هیچکسی رو نفرین نکردم

ولی...

بیخیال...

دیگه دیر شده برای حرف زدن...

روزی خفه خواهم شد
بس که دردهام را نجویده قورت داده ام

سکوت میکنم
بگذار حرفهای دلم آنقدر همدیگر را بزنن
تا بمیرند

خسته ام پینیکیو
اینجا آدمها دروغهای شاخدار می گویند
بعد دماغ خود را جراحی پلاستیک میکنند!!!

میخوام دوباره شروع کنم برای نوشتن...... یه کم زود بود برای خداحافظی.......