دیشب خدا آروم در گوشم گفت دیگه بسه.. بارانم ازاشکهایت خجالت میکشد‎.!!!

غمگینم...
همانند جوانی که لحظه ی اعدام...
به گریه مادرش می خندید...
خاطرش آمد بچگی اش گفته بود...
خنده ات آرامم میکند پسرم...

خیلی حالش خراب بود
از زمین و زمان بریده بود
رفتم تو زندگیش...
خیلی طول نکشید که حالش خوب شد؛ تشکر کرد و رفت...

در زندگیم
به هیچ کس خیانت نکردم... جز خودم
وفای به تو خیانت به خودم بود!!!!

ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪاوند آﻧﻘﺪرﺻﺪای ﺗﻮرادوﺳﺖ دارد ﮐﻪ ﺳﮑﻮت ﻣﯿﮑﻨد ﺗﺎﺗﻮﺑﺎرﻫﺎ ﺑﮕویى :ﺧﺪای ﻣﻦ....

چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند.

ما
به هم نمیرسیم...
اما
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را
همیشه دوست خواهد داشت....!

نگران اشک‌ هایم نباش!
از لبخندم بترس که معنایش اشک‌ های فردای توست...

بعضی ها را هرچقدر هم که بخواهی؛
“تمام” نمی شوند....
همش به آغوششان بدهکار میمانی!
حضورشان”گرم” است؛ سکوتشان خالی میکند دل ِآدم را...
آرامش ِ صدایشان را کم می آوری!
هر دم هر لحظه “کم” می آوریشان...
آخ که چقدر کم دارمت....

آنهایی که بی عاطفه هستند... روزگاری پیش عاشق بودند...

من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم....
نام مرا گذاشتند "با جنبه"! بی آنکه بدانند؛
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود

هوا نیستم
اما همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبی ست دیدن
همان آسمان که
شاید تو
دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای

به من گفت پابرهنه!!!
همان کسی که در راهش کفشهایم پاره شد........!؟